عاطفه
روی دستش پسرش رفت ولی قولش نه
نیــزه ها تا جگــرش رفـت ولی قولــش نه
این چه خورشید غریبی است که با حال نزار
پــای نعش قمــرش رفــت ولی قـــولش نـه
شیر مردی که در آن واقعه هفتاد و دو بار
دست غم بر کمرش رفت ولی قولش نه
هر کجا می نگری نام حسین است و حسین
ای دمش گرم سرش رفت ولی قولش نه